آن مرد خــانـه داشت آن مرد داس داشت
آن مرد دیـــن دارد
آن مرد مــــسـلـمـان است
آن مرد از مــیـانـمـار آمد
آن مرد از زیر آتــش آمد
آن مرد پــیـاده آمد
آن مرد بــــدون همسر و فرزندانش آمد
آن مرد با بدنی ســـوخـته آمد
آن مرد با قلبی شـــکـسته آمد
آن زن ..........
آن کودک غـــــرق شد ...
استاد گفت هر شب تا صبح از روی این سرمشق هزاران بار بنویس شاید غـــــیـرتـت خوب شود ...
[ سه شنبه 91/8/9 ] [ 9:4 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
از .....
به حسین ابن علی ابن ابی طالب
آقا جان گندم هایمان زرد شده است و نزدیک فصل دروست . نخل هایمان نیز امسال محصول خوبی داده اند . راستی شمشیرهایمان را از بهترین آهن آب دیده درست کرده ایم ...
همه با مسلم هم قسم شده ایم . اهل و عیالمان برای فرزندانت وسایل بازی درست کرده اند .
فرزندانم می پرسند شنیده ایم حسین ابن علی دختری زیبا و شیرین زبان دارد که رقیه نام دارد خیلی دوست داریم او را زیارت کنیم و هم بازیش شویم زنانمان از علم و کرامت و جلالت عقیله بنی هاشم سخن میگویند و از الان برای استقبال از او بر دروازه های شهر سخن میگویند
جوانان توصیف عظمت و وقار عباست را از بازرگانانی که به مدینه آمده اند شنیده اند و هر کدام دوست دارد تا شبیه عباس بن علی شود نوجوانان از وقتی شنیده اند علی اکبرت اشبه الناس به رسول الله است بی صبرانه انتظار قدومش را میکشند
به عشق تو والی کوفه را بیرون کرده ایم اگر بدانی این دار العماره بدون شما چقدر سوت و کور است... مردم تمام دار العماره را آب و جارو کرده اند تا نشانی از بنی امیه باقی نماند
تمام کوفه دار و ندارشان را روی هم گذاشته اند و قصد دارند به سوی شما گسیل دارند اسبانمان را نعل تازه زده ایم تا به سوی شما رهسپار شویم و در رکابت باشیم ... .....
ای کاش میشکست قلمتان و فرزند فاطمه را اسیر کربات نمی کردید ...
و چه زیبا امیر کونین توصیف کرد شما را :
یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ
وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ
مَعْرِفَةٌ وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَکُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً
وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً
وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بِالْعِصْیَانِ وَ الْخِذْلَان
اى مرد نمایان نامرد، اى که همچون کودکان فکر مىکنید
و مثل زنان تازه به حجله رفته مىمانید. اى کاش من شما را نمىدیدم و نمىشناختم.
که به خدا پایان این آشنایى ندامت، و نتیجهاش اندوه و حسرت بود. خدا شما را بکشد دل مرا چرکین کردید
و سینهام را از خشم پر نمودید و در هر نفس جرعه اندوه به کامم مىریزید
و با نا فرمانى و تنها گذاشتن من، رأى و فکرم را تباه ساختید. نهج البلاغه / خطبه 27
[ شنبه 91/8/6 ] [ 11:21 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
جناب رئیس احمدی نژاد بعد از سلام
خواستم شما را با همان اصطلاح معروف ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران خطاب کنم اما یکی از تمام آن چیزهایی که در این سالها از اساتید خود آموخته ام این بوده است که در استفاده از تعابیر دقت لازم را داشته باشم و بعد از مطالعه نامه های رد و بدل شده بین شما و ریاست محترم قوه قضائیه به این نتیجه رسیده ام که خودتان جمهوریت و اسلامیت و ایرانیت را زیر سوال برده اید دیگر چگونه من شما را با این خطاب مخاطب قرار دهم اما اصطلاح رئیس همچنان پیشوند نام شماست و البته این پیشوند هم صرفا به تنفیذ ولی امرم در مورد شما استعمال می شود بنابر این بنده هم تبعیت می کنم و شما را با نام رئیس مخاطب قرار می دهم .
در ادامه دلایلی که شما را ناقض این سه اصل می دانم بیان خواهم کرد .
الف . جمهوریت : شما در نامه منتشر شده در روز های پایانی مهر ماه ذکر کرده اید برای دفاع از حقوق مردم و صیانت از آن قصد دارید به زندان اوین بروید و مصمم به احقاق حق مردم هستید . جناب احمدی نژاد منظور شما از مردم و حقوق آنها کدام مردم هستند ؟ چند نفر از مردم ؟
در خاطرم نیست که مردم این مملکت برای دفاع از حقوق زندانیان اعتراض و تجمعی کرده باشند اما بسیار دیده و شنیده ام که مردم در اعتراض به اهانت به پیامبر عظیم الشأنشان اعتراض و راهپیمایی کرده اند و بسیار دیده ام که در راستای مخالفت با بد حجابی اعتراض کرده اند و بسیار دیده ام مردمی را که به وضع اقتصادی و معیشتی فعلی معترض هستند اما عمل شما در راستای حل این قبیل مشکلات جای تأمل دارد !
گویا اختلاف بنده و شما در فهم مختلف از واژه جمهوریت است و شما "جوان فکر و مشائی" را مردم و جمهوری خود تلقی می کنید که باید از حقوق آنها دفاع شود و بنده عموم مردم ایران اسلامی را پشتوانه جمهوریت می دانم .
جناب رئیس شما خواسته یا ناخواسته عقل جمعی مردم این سرزمین را به سخره گرفته اید و با ادعای مضحک دفاع از حقوق مردم کفش سر کشی به زندان اوین را ورکشیده اید . چطور در این چند سال ریاست جمهوری به فکر احقاق این حق اجحاف شده !!! از مردم نیفتادید . چرا به زندان کرمان، سیستان، خراسان یا قم نمیروید ؟!!! اصلا بد نیست سری به زندان لرستان بزنید تازه عده ای از همین جمهوری که شما قصد حمایت از آنها را دارید داغدار شهادت دختران جوانشان هستند بد نیست سری هم به این جمهور بزنید . اصلا اگر جوانفکر از "زندان اوین" منتقل شود شما کجا دنبال احقاق حق این جمهور خواهید رفت ؟؟؟
ب : اسلامیت : جناب احمدی نژاد شما با رأی مردم و با تنفیذ ولی امر مسلمین جهان بر "مسند اعتباری ریاست" تکیه زده اید اما گویا فراموش کرده اید که اعتبار ریاست شما به پشتوانه فقیهی عادل و مقتدر است که نائب عام ولی عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداء است و از کسی که ادعای ولایت مداری و ولی دوستی دارد ولایت گریزی امری معجب به نظر می رسد و در شرایطی که حضرت ولی امر، امر به اتحاد و انسجام دارند شما اقدام به چنین رفتاری می کنید گرچه متأسفانه این اقدام، اقدام اول و ظاهرا اقدام آخر شما نخواهد بود.
جناب رئیس شما در مقام مکاتبه با ریاست محترم قوه قضائیه علاوه بر اینکه روال عادی نامه نگاری بین سران قوا را مراعات نکرده اید اولیات نامه نگاری را هم زیر چکمه دفاع از حقوق ملت له کرده اید!
ریاست محترم قوه قضائیه منصوب مستقیم رهبری و مجتهد مسلم و لازم الاحترام می باشند . شما که در اثبات احکام فقهیه صاحب لحیه هستید چرا به روایات متفاوت احترام به اهل علم و فقیه در کتب روایی مراجعه نمی کنید و کمی تورق روایت نمی فرمایید تا با ادب برخورد با مجتهد بیشتر آشنا شوید ؟!!
ج : ایرانیت : جناب رئیس شما که در تکریم "منشور کوروش" به عنوان یک الگوی ایرانی سینه چاک بودید چطور به خود اجازه دادید به حیثیت جهانی این همه ایرانی توهین کنید و با ارسال مکاتبات داخلی خود در سطح جامعه زمینه اهانت دشمنان و بد خواهان را فراهم آورید .
در انتها برادرانه شما را به بازگشت به اصول قانون اساسی و رهنمودهای پدرانه حضرت ولی امر دعوت می کنم و برایتان آرزوی عاقبت به خیری دارم.
و السلام علی من التبع الهدی
شبر
طلبه سطح عالی حوزه علمیه قم
- این نامه در روزهای آینده به دفتر ریاست جمهوری دفتر ریاست محترم قوه قضائیه و سایت های خبری ارسال خواهد شد
[ چهارشنبه 91/8/3 ] [ 10:15 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
هر کدام سوار بر حیوانی بودیم و از مدینه به سمت مکه میرفتیم در بین راه دیدم یک گرگ از بالای کوهی که در مسیر حرکتمان بود به سمت ما می آید ... نزدیک و نزدیک تر شد ... خودش را به امام باقر علیه السلام رساند و دستانش را داخل رکاب زین گذاشت و گردنش را به سمت حضرت بالا کشید ... امام هم سرش را به سمت گرگ پایین آورد به طوری که پوزه گرگ در مقابل گوش حضرت قرار گرفت ... هیبت و عظمت گرگ وجودم را به لرزه انداخته بود اما امام گویا دارد با انسانی صحبت میکند ... آرام و با دقت به حرف های گرگ گوش میداد ... بعد از چند دقیقه صدای امام را شنیدم که به گرگ فرمود : باشد . این کار را انجام میدهم ... گرگ دستانش را از روی رکاب زین برداشت و با سرعت از آنجا دور شد ... با چشمانی متعجب خودم را به امام رساندم و عرض کردم : آقا جان عجب اتفاق عجیبی بود !!! امام لبخندی زدند و فرمودند : متوجه شدی بین من و آن گرگ چه گذشت ؟ گفتم : نخیر یاابن رسول الله
حضرت ادامه دادند : آن گرگ همسری دارد که باردار است و پشت آن کوه در حال وضع حمل است اما وضع حمل سختی دارد و همسرش با دیدن ما از کوه پایین آمد و گفت : برای آسانی وضع حمل همسرش دعا کنم و او هم قول داد از این به بعد هیچ کدام از خانواده و فرزندانش به شیعه و محبی از محبین ما حمله نکند و من هم قبول کردم برای همسرش دعا کنم و او رفت ...
- بعد از یک ماه به همراه امام از همان مسیر برمیگشتیم ؛همان گرگ را با خانواده اش دیدیم که توله گرگ نری هم در کنارشان بود ...
بحار الانوار / جلد 46 / صفحه 239
[ سه شنبه 91/8/2 ] [ 12:34 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
مثل هر روز وارد خانه امام شدم و مشغول مطالعه و فعالیت علمی و حدیثی خودم بودم که صدای بال زدن دو کبوتر توجهم را به خودشان جلب کرد ...
دو کبوتر سفید بودند که لب دیوار منزل امام نشسته بودند و داخل خانه را ور انداز میکردند ... هنوز چشم از آن دو برنداشته بودم که دیدم به سمت محل نشستن امام پرواز کردند ... بیشتر حساس شدم و کتاب و دفترم را رها کردم و با دقت بیشتری ماجرا را دنبال کردم ... دقیقا جلوی امام نشسته بودند و صدای بق بقو کردنشان را میشنیدم و امام را میدیدم که جواب هایی به آنها میدهد ... حس کنجکاوی تمام وجودم را پر کرده بود و خیره خیره نگاهشان میکردم ... بالاخره پس از مدتی جستی زدند و از محضر امام به روی دیوار رفتند و بعد از اینکه آنجا هم چند لحظه ای بق بقو کردند پرواز کردند و از خانه امام دور شدند ... خودم را سریع به امام رساندم و عرض کردم : آقا جان جریان این دو کبوتر چه بود ؟ چه میگفتند ؟ امام لبخندی زدند و فرمودند : محمد فکر کرده ای فقط انسان ها زن و مرد دارند ؟ خداوند تمام موجودات را از دو جنس آفریده است و این دو کبوتر هم زن و شوهر بودند ... با هم اختلاف پیدا کرده بودند و کبوتر نر به همسر خود گمان بد برده بود و کبوتر ماده هم نتوانسته بود بی گناهی خود را اثبات کند و با هم قرار گذاشته بودند که به نزد علی بن محمد میرویم و هر چه او قضاوت کرد همان را میپذیریم ... من هم پس از شنیدن صحبت هایشان به کبوتر نر اطمینان دادم که همسر او مرتکب اشتباهی نشده و کبوتر نر دچار اشتباه شده و بعد هم ، با هم رفتند ...
بحار الانوار / جلد 46 / صفحه 238
[ دوشنبه 91/8/1 ] [ 11:26 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
از مدرسه که برگشت مثل هر روز خودش را توی بغل من جای داد و محکم از گردنم آویزون شد و گفت : - بابا ... بابا ... میدونی برای کلاسمون اسم گذاشتن ؟ - نه عزیزم چه اسمی گذاشتن ؟ - اسم کلاس ما رو گذاشتن دوم تکاثر و اسم اون یکی کلاس رو گذاشتن دوم کوثر ماتم برد و همین جوری زل زده بودم به صورتش و با تعجب چند بار پرسیدم دوم تکاثر ؟!!!! و اون هم هر دفعه با تعجب جواب داد بله بابا جون دوم تکاثر از این کم اطلاعاتی سیستم مدیریت و معلمین یه مدرسه نسبت به علوم ابتدایی قرآنی ماتم تعجب کرده بودم ... هم تعجب کرده بودم و هم عصبانی بودم و هم ...
نمیتونستم از کنار این کار به راحتی بگذرم ... بعد از اینکه آروم شدم و فکر کردم به این نتیجه رسیدم که بهترین کار اینه که برای خانم مدیر نامه ای بنویسم و این نکته رو بهشون تذکر بدم و این شد که این نامه نوشته شد ...
....
مدیر محترم مدرسه .............. سلام علیکم از طریق دختر عزیزم مطلع شدم که در طرحی زیبا اقدام به نامگذاری هرکدام از کلاس های مدرسه به نامی قرآنی کرده اید که این کار قطعا مورد رضایت خداوند متعال و خوشحالی بنده شده است اما نکته ای را لازم دیدم که نسبت به این طرح خدمتتان عرض کنم .
در قرآن اسامی، القاب و صفات متفاوتی ذکر شده است که قطعا تمامی آنها اسامی خوب، عالی و خوش مضمونی نیست و حتی در بین اسامی، القاب و صفات خوب و پسندیده نیز این طور نیست که تمام آنها در یک سطح و حد باشند بلکه ممکن است نامی دارای معنا و ارزش دینی بالایی باشد و نام دیگری علی رغم اینکه معنای مثبتی دارد اما از درجه پایینتری برخوردار باشد .
اقدام شما درنامگذاری یکی از کلاس های درس به نام مقدس و مبارک کوثر اقدامی خوب و قرآنی است و قابل تقدیر و تکریم . اما در مورد واژه قرآنی تکاثرلازم است خدمتتان عرض کنم این واژه درست است که در ظاهر شباهتی به لفظ کوثر دارد اما در معنا و ارزش معنایی هیچ سنخیتی با این لفظ ندارد (تکاثر به معنای زیاده طلبی و حرص می باشد (به ترجمه های قرآن کریم مراجعه فرمایید))و جزو معانی و الفاظ منفی قرآنی محسوب میشود مثل لفظ ابی لهب ،فرعون،قارون،هامان و الفاظی از این دست .
و همان طور که هیچ وقت حاضر نخواهیم شد تا نام فرعون را برای هیچ انسان یا مکانی انتخاب کنیم به همین صورت نباید نام تکاثر را نیز برای مکانی انتخاب کنیم و این نامگذاری در مدرسه تحت مدیریت شما احتمالا به خاطر عدم اطلاع نسبت به معنای منفی این صفت انجام شده و البته برای مدرسه ای در شهر مقدس قم و عش آل محمد علیهم السلام این اقدام اقدامی به دور از انتظار بود و از جناب عالی انتظار میرود نسبت به تغییر نام این کلاس به نامی مثبت و قرآنی اقدام فرمایید . با تشکر شبر ... صبح که شد نامه رو داخل یه پاکت گذاشتم و با کلی سفارش دادم به فاطمه تا برسونه به خانم مدیر ظهر که برگشت میگفت : نامه رو به خانم مدیر دادم و خانم مدیر همون جا بازش کرد و همین طور به نامه نگاه میکرد و انگار خیلی جا خورده بود
مثل اینکه نامه اثر خودش رو گذاشت و از امروز اسم کلاس فاطمه از دوم تکاثر به دوم شمس تغییر نام پیدا کرد ... خدا رو شکر ...
[ دوشنبه 91/7/17 ] [ 10:49 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
نکته ای که در موسیقی مورد تاکید و توجه است این است که بین متن موسیقی و صوتی که با آن همراه میشود باید سنخیت و هم گونی وجود داشته باشد . مثلا اگر متن سرود متنی هیجانی است آهنگ هم باید هیجانی باشد و نمیشود متن مورد استفاده متنی هیجانی و پر انرژی باشد و موسیقی آن موسیقی آرام و با سکون و همین طور برعکس آن هم نمیشود عمل کرد به این صورت که متن سرود و موسیقی متنی آرام و مثلا محزون باشد اما آهنگ همراه آن آهنگی تند و پر تحرک مثل اینکه برای آهنگ مارش جنگی موسیقی و سبک محزون انتخاب کنند که این با روح حماسه و تحرک متفاوت و مغایر است و مثل اینکه برای شعر لالایی کودکانه آهنگ تند و سبک تند انتخاب کنید که این کار غیر از اینکه بچه را نمی خواباند بلکه باعث هوشیاری بیشتر او نیز میشود و مثل اینکه همراه با شعری محزون آهنکی شاداب استفاده کنیم که این مغایر با هدف آن شعر است یکی از متون دینی ما که شعار دین به حساب می آید اذان است که شامل تعدادی شعار دینی است و همیشه این شعار همراه با موسیقی خاصی اجرا میشود و هدف از اذان اعلام وقت نماز به شنوندگان و تهییج و تحریک آنها برای حرکت به سوی نماز است و وقتی هدف از اذان این شد پس حتما باید آهنگ و موسیقی ای که برای آن استفاده میشود هم موسیقی ای روح بخش، محرک و مهیج باشد. در دهه های اخیر موسیقی و سبک های های نسبتا زیادی به همراه اذان اجرا و ادا شده و هر کدام طرف داران و منتقدانی را به همراه داشته است که در این نوشتار به بررسی مختصری از دو سبک اذان میپردازم که به نظر میرسد این دو سبک در تقابل شدید با هم قرار دارند . وقتی با دقت به اذان های اجرا شده در دهه های اخیر نگاه میکنیم میبینیم یک تعارض بین دو سبک اجرای اذان وجود دارد که در یک طرف اذان با موسیقی و سبک امثال مرحوم استاد موذن زاده و تقریبا غلوش دیده میشود و در طرف دیگر اذان هایی مثل اذان معروف به اذان انتظار را مشاهده میکنیم
حال سوال اینجاست که آیا اذان با موسیقی موذن زاده همراه و هم گون با روح حاکم بر اذان است یا اذان با موسیقی معروف به اذان انتظار و اذان به کدام سبک محرک و مهیج به سوی نماز است ؟
اذان با سبک و موسیقی مرحوم موذن زاده اعلی الله مقامه الشریف از بار هیجانی بسیار بالایی برخوردار است و نوعی نشاط و شادابی را به شنونده منتقل میکند و ناخودآگاه نگاهی زیبا به نماز و مظاهر دینی اسلامی در مخاطب ایجاد میکند و چه بسا انسان خسته و بی انگیزه به نماز اول وقت را از جا بلند کند و به سمت نماز بکشاند اما در مورد اذان انتظار باید متذکر دو نکته شوم :
نکته اول : نام این اذان که معروف به اذان انتظار است تقریبا سنخیتی با انتظار در فرهنگ و ادبیات شیعی اصیل ندارد؛گرچه حزن و اندوه از نبودن امام حاضر همیشه بر شیعیان مستولی است اما این حزن و اندوه طبق آموخته های دینی ما نباید به فضای ظاهر ما کشیده شود و اگر هم به فضای ظاهر کشیده میشود نباید روح حاکم بر جامعه ما شود بلکه باید انتظار در جامعه به معنای انتظار فعال و پویا و پر تحرک نمود پیدا کند نه اینکه قالب حزن و اندوه و گریه به خود بگیرد بنا بر این این نوع اذان را نباید اذان انتظار نامید .
نکته دوم : همان طور که گفته شد فلسفه و بنای اذان بر ایجاد نشاط در شنونده و تحریک و تهییج او نسبت به ادای بالاترین فریضه و عمل دینی می باشد در حالیکه این سبک و موسیقی تفاوت ماهوی و اصولی با فلسفه اذان دارد و چون همراه با حزن ادا میشود طبیعتا شنونده را تحریک نخواهد کرد و حالتی حزن آلود برای او ایجاد خواهد کرد و این با روح نشاط در ادای فرائض و تکالیف الهی مغایر است
بنابر این به نظر میرسد اذان معروف به اذان انتظار حاوی موسیقی ای مغایر با فلسفه اذان و روح حاکم بر آن است و اگر بناست اذان انتظاری گفته شود موذن زاده است که باید اذان انتظار بگوید ... و الله عالم ...
[ شنبه 91/7/15 ] [ 10:0 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
گفت : مگر مرا دوست نداری؟! گفتم : این چه حرفیست ؟! تو زیباترین موجودی هستی که تا به حال دیده ام گفت : پس چرا سراغی از من نمیگیری ؟ گفتم : من که همیشه به یادت هستم اما چه کنم سرم شلوغ است ... گفت : دلم برایت تنگ شده . بیا تا با هم باشیم گفتم : من هم دلم برایت تنگ شده کی بیایم ؟ گفت : همین روزها روزهای خوبی است گفتم : برای چند روز برنامه ریزی کنم عزیزم ؟ یک شب و دو شب کفایت میکند ؟ گفت : نه عزیزکم یک شب و دو شب به کجای من و تو کفایت میکند ؟ گفتم : پس چند روز باشد زیبای من ؟ گفت : یک ماه عزیزم گفتم : پس اجازه بده کسی را به جای خودم بگذارم تا به امور رسیدگی کند گفت : خوب است حتما این کار را بکن گفتم : به مردم چه بگویم ؟ گفت : خب به همه بگو که عاشقم شده ای و حالا میخواهی به خدمت معشوقت بروی گفتم : کجا بیایم تا در آغوشت بگیرم ؟ گفت : نمیدانم . هرجا که خلوت باشد و کسی مزاحممان نشود گفتم : طور خوب است ؟ گفت : آری خوب است آنجا را غیر از من و تو کسی بلد نیست گفتم : با خود چیزی هم بیاورم ؟ گفت : نه فقط خودت را بیاور بی هیچ چیز بی هیچ کس گفتم : چشم دلربای من گفت : زودتر بیا دلم برایت تنگ شده مدتی است با هم معاشقه نکرده ایم گفتم : من هم دلم برایت خیلی تنگ شده بود اما نخواستم مزاحمت باشم گفت : مزاحمت چرا ؟ تو را از تمام خلایقم بیشتر دوست دارم گفتم : همین مهربانیت هست که مرا آب میکند گفت : موسای من بیا ... بیا ... بیا... گفتم .... نه چیزی نگفتم ... رفتم ... رفتم ... رفتم ... این روزها (ماه ذی القعده) روزهای معاشقه موسی با معشوق ازلی است / معاشقه فراموش نشود معشوق منتظر من و توست ...
[ چهارشنبه 91/7/12 ] [ 10:4 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
دست راستش را با دست راستم و دست چپش را با دست چپم گرفته بودم . روی صندلی مخصوص دندان پزشکی نشستم و پاهایش را هم با آرنج دستهایم مهار کردم اما با این حال با تمام توانش سعی میکرد تا خودش را خلاص کند . دکتر هم سعی میکرد خویشتن داری کند و آرامش خودش را حفظ کند. دو پرستار هم تمام راه های تشویق و تهدیدی که بلد بودند را برای آرام کردنش به کار گرفتند اما بی فایده بود . با تمام توان فریاد میزد و از بس گریه کرده بود به هق هق افتاده بود . تمام بدنش از عرق خیس شده بود دقیقا مثل کسی که یک ساعت داخل سونای خشک نشسته باشد . یک بار هم دچار حالت تهوع شد و همه چیزهایی که خورده بود را روی لباس های من خالی کرد . چند بار هم با سرفه خون دهانش را به سر و صورت من و دکتر و پرستارها پاشید و این جریان حدود یک ساعت و نیم ادامه داشت . راستی یادم رفته بود بگویم : دندانش درد گرفته بود و با کلی مصیبت و درد سر یک دندان پزشک خوب کودکان پیدا کردم و بالاخره بعد از یک ماه دندان درد و رفت و آمد به دندانپزشکی و دادن هزینه نسبتا زیادی قال قضیه کنده شد و دندان درست شد . آن قدر خسته و کوفته شده بود که داخل ماشین خوابش برده بود و من هم بعد از آن اوضاع افتضاح جنازه ام را به خانه رساندم؛ اما خوشحال بودم از اینکه بالاخره تمام شد ... دکتر گفته بود به خاطر اینکه تنبلی کردید و به دندانش نرسیدید به این روز افتاده و از این به بعد باید هرطور شده دندان هایش را مسواک کنید با یک برنامه ریزی تشویقی و تهدیدی شروع کردم به عادت دادنش به مسواک زدن هر شب و این برنامه چند شب ادامه پیدا کرد و تحت هیچ شرایطی اجازه ندادم بدون مسواک زدن بخوابد .... چند روز بعد حس "ای کیو سانی" در من گل کرد و به فکر فرو رفتم این، چند تا دندون بیشتر نبود که همه مونو کلافه کرد و کلی هم هزینه و دردسر برامون درست کرد و تنها دلیل این درد سر هم عدم توجه به موقع ما بود اما خب خدا رو شکر با یه مقدار صرف وقت و پرداخت هزینه به حالت اولش برگشت و الان دندون و جسم سالمی داره اما اگه خدایی نکرده از روحش غفلت کنم و به اون نرسم و باز هم خدایی نکرده اگه روحش چند ساله دیگه وضعیت الان دندون هاشو پیدا کنه اون وقت چه خاکی توی سرم بریزم ؟! یعنی اون مو قع هم میشه با صرف یه مقدار وقت و هزینه کردن مالی همه چیز به جای اولش برگرده ؟! یعنی کسی هست که این قدر متخصص باشه که در حد یک ساعت و نیم روح پر پیچ و خم و پر رمز و راز یک انسان رو اصلاح کنه ؟! اگه واقعا جواب همه این سوال ها مشخصه پس چرا از همین الان به فکر سلامت و مسواک روحش نباشم ؟!!! ..... این بود که تصمیممان را گرفتیم و بنا شد از آن شب به بعد هر شب بعد از مسواک زدن دندان هایمان با یک لیوان آب و مقداری خمیر دندان؛کنار هم بنشینیم و روحمان را با دو صفحه قرآن مسواک بزنیم تا خدای نکرده به خاطر غفلت از روحمان دچار فاسد شدن روح و خرابی آن نشویم .... راستی شما چطور روحتان را مسواک میزنید ؟
[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 10:52 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
حدود ده سال پیش ؛ دوره آموزش روایت گری(تهران/لانه جاسوسی) بود که با هم آشنا و همنشین شدیم و سلام و علیکی داشتیم ... نزدیک به چهل سال سن داشت با محاسنی جو گندمی و لباس طلبگی و چفیه ای که همیشه به گردنش بود . جانباز بود و به خاطر تیرهایی که به زانوی پای راستش اصابت کرده بود همیشه برای راه رفتن مشکل داشت و به سختی و لنگان لنگان راه میرفت . به خاطر روحیه بسیجی و خالص و با صفایی که داشت، دیدنش همیشه برایم روحیه زا بود و انگیزه بخش. گه گاهی اطراف حرم یا مناطق عملیاتی یا مجموعه های مرتبط با این قضیه میدیدمش و از هم نشینی و دیدنش لذت میبردم ... ..................... صدای اذان از گلدسته های حرم به گوش میرسید و من آرام آرام به سمت حرم حرکت میکردم تا نماز مغرب و عشا را به جماعت بجا بیاورم . داشتم با خودم فکر میکردم : یعنی به اول نماز جماعت میرسم یا نه ؟ حالا مهم نیست شاید به رکوع رکعت اول رسیدم . حالا اگه به اونم نرسیدم به رکعت دوم که میرسم . همین خوبه . حالا اگه یه ذره تندتر راه برم احتمالا به اول نماز جماعت میرسم . نه بابا ولش کن تو با این لباس طلبگی که نباید تند تند راه بری . مردم نگات میکنن خب . زشته . همین جوری آروم آروم راه میرم تازه کلاسشم بیشتره .............................. با همین فکرها در حال حرکت از پیاده رو به سمت حرم مطهر بودم که صدای دویدن یک نفر از پشت سرم توجهم را به خودش جلب کرد؛ صدای دویدن عادی نبود و ضرب یکی از پاها با ضرب پای دیگر تفاوت داشت ؛ یکی محکم به زمین میخورد و دیگری با صدای کمتری روی زمین کشیده میشد و همین تفاوت بود که توجهم را جلب کرده بود . بدون اینکه سرم را به عقب برگردانم گوشهایم را تیز و حواسم را جمع کردم تا وقتی آن دونده میخواهد از کنارم عبور کند ببینمش و متوجه علت تفاوت صدای پاها بشوم . صدای دویدن غیر منظم نزدیک و نزدیک تر شد و وقتی که میخواست از کنارم بگذرد حرکتش کند شد و پاها رو به سمت من شد . -سلام حاجاقا -علیکم السلام سرم را بالا آوردم و نگاهش کردم. خودش بود همان جانباز آشنا که داشت لنگان لنگان به سمت حرم میدوید تا به خدا و نماز اول وقت برسد با همان لباس طلبگی همیشگی اش و چفیه سفیدی که به گردنش بود ... بلافاصله بعد از سلام و جواب سلام سرعتش را به سمت حرم تند کرد و از من فاصله گرفت و باز همان صدای نا منظم پاهایش فضای گوشم را پر کرد و من همین طور نگاهش میکردم که داشت خودش را به حرم میرساند . اما حالا دیگر او را نمیدیم بلکه فرستاده ای از طرف خدا را میدیدم که به من می گفت : "عمو جان این تشخص های دنیایی رو با خدایی و عظمت من معاوله نکن و نماز اول وقت رو با هیچ قیمتی از دست نده" اینجا بود که از اون جانباز ، خودم ، خدا و حضرت معصومه خجالت کشیدم ... الله اکبر ... اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ... بسم الله الرحمن الرحیم ... الحمدلله رب العالمین .... الرحمن الرحیم ...
[ دوشنبه 91/7/10 ] [ 10:18 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
|
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |