بعد از اعمال حج از مکه به سمت مدینه برمیگشت ... در راه مردی را دید که در کنار مردار الاغی گریه میکند و با خودش حرف میزند و میگوید : حالا چطور وسایلم را به شهرم برسانم ... اطرافیانی که با امام بودند آن مرد را شناختند و خدمت امام عرض کردند : آقا جان این مرد از دوستان و محبین شماست و خراسانی ست ... امام نزدیک مرد شد و به او گفت : ارزش ما در نزد خداوند از گاو بنی اسرائیل بیشتر است و با گوشه ای از اندام آن گاو مرده زنده شد ... با پای راستش ضربه ای به آن مردار زد ... الاغ بدون معطلی از جای بلند شد و آن خراسانی وسایلش را سوار کرد و همراه امام به مدینه رهسپار شد ... بحار الانوار / جلد 50 / صفحه 185 [ دوشنبه 91/3/1 ] [ 11:7 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
|
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |