و گویند حاتمی بود طائی که در هر آنچه از مردانگی وجوانمردی که بگویی سر بود ازبذل و بخشش و معرفت و رفاقت گرفته تا جان و آبرو و شرف و بزرگی
و گویند بارها مالش را با فقیران تقسیم کرد و کسی را دست خالی از باب کرامتش رد نکرد
و حتی در جواب اسیری که طلب یاریش داشت و مالی در بساط نداشت خود را عوض او گرو گذاشت ....
و باز گویند حاتمی بود که کل جود حاتم طائی به قدر بخشش یک روز او نمی رسید
و او همان حاتمی بود که جانش را در ره جوانمردی گذاشت و او همان حاتمی بود که دشمنانش را به دست خود سیراب کرد و اسبانشان را تیمار کرد
و او همان بود که عدویش چشم در چشمش دوخت و پدر عزیزتر از جانش را ناسزا گفت و او جز لبخند و محبت و بزرگی لب نگشاد ...
و او همو بود که حتی در زیر دشنه و نیزه نیز دست از جوانمردی در حق دشمنش بر نداشت ...
و کجاست حاتم تا ببیند این حاتم بی بدیل را که هر آنچه داشت به سخاوت گذاشت
و کجا حاتم تواندکه چو او سخی باشد و جوان شبه پیغمبرش را به دم تیغ گرگان حرامی سپرد
و کجا آن طائی تواند طفل بی شیرش را به قربانگاه عشقی ببرد که در وصف گلوی خشک و باریک قربانیش من الاذن الی الاذن سرایند و چنان کند که حتی خونش را نیز پس نگیرد و آن را به آسمان رساند
و کجا حاتم تواند که برادری چو عباسش را روانه میدان کند و از پس آن تکه تکه پیدایش کند
وکجا حاتم تواند که چو آن عقیله هواشم را در شبی تاریک و گردابی حائل و در میان چشمانی دزد به تنهائی رها کند
و کجا حاتم تواند که دختری چنان شیرین را به دم تازیانه اعداء و نیش زبان شامیان سپارد......
و کجاست حاتم تا اثر کیسه نان و خرمای یتیمان را بر پشت ستوران خورده اش ببیند
و کجاحاتم تواند که حتی پس از مرگش سر و اعضاء و لباس و انگشترش را نیز بخشش کند.....
و کجاست آن حاتم طائی تا ببیند که از پس هزار و چهار صد سال هنوز دست کرامت این حاتم قریشی بر سر زمان و مکان و جن و انس و لاهوت و لاسوت مستدام است
و سلام بر آن حاتمی که خاتم زیبای انگشتری انسانیت شد [ جمعه 91/9/10 ] [ 10:55 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
|
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |