تيري که روي دست پدر کرد پرپرش
حالا دخيل بسته به رگهاي حنجرش
اين اشکهاي سر زده خواهي نخواهي است
حالا امام خسته اسير دو راهي است
اين گونه عاقبت پسر از دست مي رود
بيرون کشد سه شعبه سر از دست مي رود
«يک گام رو به پيش و يکي رو به پس رود
حالا مردد است به سوي چه کس رود»
ديده ميان قلب حرم اضطراب را
ديده کنار خيمه غروب رباب را
ديدند پشت خيمه پدر قبر ميکند
قبري براي اين دل بي صبر ميکند
اما چگونه خاک بريزد بر اين گلو
بر چشمهاي بي رمق و نيمه باز او
بهتر که پشت خيمه اي آرام خفته است
بهتر که راز جسم نحيفش نهفته است
بر ساحت تنش که جسارت نمي شود
اعضاش عصر واقعه غارت نمي شود
ديگر به شام شوم تماشا نميرود
ديگر سرش به نيزهي اعدا نميرود...
ولدي علي .... ولدي علي .... ولدي علي ....