سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لینک دوستان

سرکار خانم زهرا مصطفوی

 

جناب آقای سید حسن خمینی

 

جناب آقای علی مطهری

 

جناب آقای مرتضی جوادی

 

جناب آقای موسوی اردبیلی

 

جناب آقای ...

 

سرکار خانم ...

 

در دنیای سیاست و انقلاب آنقدر کفش و پیراهن از من بیشتر پاره کرده اید


که اگر کلامی در برابر شما داشته باشم حتما خواهید گفت : برو بچه جان دَرسَت را بخوان

 

اما در پیمودن طریق سیاست اولین کاری که آموخته ام بازخوانی اندیشه امامی است

 

که شما منتصب نصبی ایشان هستید و بنده سعی میکنم منتصب فکری آن بزرگوار باشم .

 

و در این طریق به نکاتی برخورده ام که به قول طلبگی خودمان بین فرمایشات ایشان و فرمایشات شما

 

در بدو امر تعارضی شاید ابتدایی به چشم میخورد

 

 

و از آنجا که کودک عرصه سیاست هستم قادر به حل این معضل نشدم

 

لذا برخود لازم دانستم تا از شما رهروان طریق امام درخواست حل این مشکل کنم

 

و همانطور که در نامه اخیرتان اذعان فرمودید شاهد فرمایشاتی از امام بزرگوار بودید  

 

و در خاطر دارید که کمتر کسی شاهد آن بوده است فلذا حل این تعارض هم در دستان شما خواهد بود .

 

 

امید است تا این سیاس کوچک را به الطاف کریمانه خود مستفیض کنید .

 

 

امام روح الله در تاریخ  30 تیر 1359  خطاب به اعضای شورای محترم نگهبان فرمودند :

 

باید بدانید که به هیچ وجه ملاحظه نکنید. باید قوانین را بررسى نمایید که صد در صد اسلامى باشد.

 

به هیچ وجه گوش به حرف عده‏ اى که میخواهند یک دسته کوچک مردم ما خوششان بیاید

 

و به اصطلاح مترقى هستند،[ندهید]

 

قاطعانه با این گونه افکار مبارزه کنید. خدا را در نظر بگیرید. اصولًا آنچه که باید در نظر گرفته شود خداست، نه مردم.

 

اگر صد میلیون آدم، اگر تمام مردم دنیا یک طرف بودند و شما دیدید که همه آنها حرفى مى‏زنند

 

که بر خلاف حکم قرآن است بایستید و حرف خدا را بزنید، و لو اینکه تمام بر شما بشورند.

 

انبیا هم همین طور عمل میکردند؛ مثلًا موسى در مقابل فرعون مگر غیر از این عمل کرد؟ مگر موافقى داشت؟

 

صحیفه امام / ج 13 / ص 53


 

و در موردی که کسانی بر خلاف تصمیم شورای محترم نگهبان اظهار نظر کرده بودند فرمودند :

 

هیچ کس حق ندارد یک کلمه راجع به این بگوید. من نمی گویم رأى خودش را نگوید؛ بگوید؛ رأى خودش را بگوید؛

 

اما اگر بخواهد فساد کند، به مردم بگوید که این شوراى نگهبان کذا و این مجلس کذا،


این فساد است، و مفسد است

 

یک همچو آدمى، تحت تعقیب مفسد فى الارض باید قرار بگیرد.

 

صحیفه امام / ج 14 / ص 370

 


 

و در جای دیگری فرمودند :

 

چنانچه مشاهده میشود پس از انتخابات مرحله اول از دوره دوم مجلس شوراى اسلامى،

 

افرادى که نظریه شوراى محترم نگهبان در ابطال یا تأیید بعضى حوزه‏ها موافق میل‏شان نبوده است

 

دست به شایعه افکنى زده و اعضاى محترم شوراى نگهبان- ایدهم اللَّه تعالى- را که

 

حافظ مصالح اسلام و مسلمین هستند، تضعیف و یا خداى ناکرده توهین می نمایند

 

و به پخش اعلامیه و خطابه در مطبوعات و محافل دست زده‏ اند

 

غافل از آنکه پیامد چنین اعمال و جوسازى‏ها آن هم در دوره دوم مجلس و نگذشتن سالى چند از انقلاب چه خواهد بود.

 

امید است چنین اعمال، بی توجه به نتایج ناروا و اسف‏بار آن باشد.

 

صحیفه امام / ج‏18 / ص 431


 

و در وصیت نامه سیاسی الهی خود مرقوم فرمودند :

 

از شوراى محترم نگهبان می خواهم و توصیه می کنم، چه در نسل حاضر و چه در نسلهاى آینده،

 

که با کمال دقت و قدرت وظایف اسلامى و ملى خود را ایفا و تحت تأثیر هیچ قدرتى واقع نشوند

 

و از قوانین مخالف با شرع مطهر و قانون اساسى بدون هیچ ملاحظه جلوگیرى نمایند

 

و با ملاحظه ضرورات کشور که گاهى با احکام ثانویه و گاهى به ولایت فقیه باید اجرا شود توجه نمایند .

 

صحیفه امام / ج 21 / ص 421

 

 

حال با توجه به این فرمایشات حضرتش آیا فکر نمی کنید نامه نگاری ها و توصیه ها و طعنه های شما

 

بر خلاف گفتمان امامی است که شما بزرگواران انتصاب خود را به ایشان افتخار بزرگی میدانید ؟

 

آیا عقل سلیم با قرار دادن نظرات امام عظیم الشأن و عمل شما در کنار هم

 

حکم به فاصله شما از اندیشه امام نمیکند ؟

 

آیا مطالعه دوباره گفتمان و اندیشه امام برای منتصبین ایشان امری ضروری به نظر نمیرسد ؟

 

 

و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین ...

 


[ شنبه 92/3/4 ] [ 7:14 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]

امیرالمومنین علیه السلام نقل میکنند :


روزی با زهرای اطهر در خانه نشسته بودیم .


زهرا غذا درست میکرد و من عدس ها را تمیز میکردم.



در این هنگام پیامبر صلی الله علیه و آله وارد خانه شد

 

و وقتی مرا در حال کمک کردن به زهرا دید فرمود :


ای اباالحسن


جواب دادم : بله یا رسول الله


حضرت فرمود : چیزی را که میگویم فرموده پروردگار است ؛


که هر مردی که در خانه به همسرش کمک کند


خداوند متعال به اندازه هر مویی که در بدنش است به او اجر یک سال عبادت را عطا میکند


که هر روزش را روزه گرفته باشد و شبهایش را به عبادت خدا به صبح رسانده باشد.


و خداوند اجر و ثوابی را که به صابرین و انبیایی

 

مثل داود و یعقوب و عیسی میدهد به او نیز میدهد .



علی جان مردی که بدون غر زدن و با اشتیاق در خانه به همسرش خدمت کند


خداوند اسمش را در دیوان شهداء می نویسد


و خداوند در قبال هر روز و شبی که به همسرش کمک کند اجری معادل هزار شهید به او میدهد


و در قبال هر قدمی که در راه کمک به همسر خود بر میدارد

 

ثواب یک حج و عمره برای او نوشته میشود


و در قبال هر قطره عرقی که در این راه بر بدن او جاری میشود  

 

یک شهر در بهشت برای او ساخته میشود.



علی جان مدتِ کوتاهی خدمت کردن به همسر


بهتر از هزار سال عبادت


و هزار حج


و هزار عمره است


و بهتر است از آزاد کردن هزار بنده


و شرکت در هزار جنگ در رکاب رسول الله


و هزار بار عیادت از مریض


و هزار بار شرکت در نماز جمعه


و شرکت در هزار تشییع جنازه


و بهتر است از سیر کردن هزار گرسنه


و لباس پوشاندن به هزار نفر انسان بی لباس


و بهتر است از دادن هزاران اسب برای جهاد در راه خدا


و بهتر است از هزار دینار صدقه به مستمندان


و بهتر است از قرائت تورات و انجیل و زبور و قرآن


و بهتر است از آزاد کردن هزار اسیری که خودت اسیر کرده ای


و بهتر است از اینکه هزار شتر را برای مستمندان قربانی کنی



کسی که در خانه به همسر خود کمک میکند از دنیا نمی رود


مگر اینکه جایگاه خود در بهشت را میبیند



علی جان مردی که بدون چون و چرا به همسرش کمک کند بدون حساب وارد بهشت میشود


علی جان خدمت به همسر کفاره گناهان کبیره است


و باعث خاموش شدن آتش غضب الهی میشود


کمک به همسر مهریه حوریان بهشتی است


و باعث افزایش حسنات


و بالا رفتن درجات بهشتیان میشود



علی جان صدیقین و شهداء

 

و کسانی که دنبال خیر دنیا و آخرت خود باشند

 

به همسران خود کمک میکنند



جامع الاخبار (شعیری) ص 102


بحار الانوار / ج 101 / ص 132


مستدرک الوسائل / ج 13 / ص 49


جامع الاحادیث (بروجردی) / ج 22 / ص 304





[ جمعه 92/1/16 ] [ 12:44 صبح ] [ شبر ] [ نظرات () ]

صبحگاه 12 فروردین - که روز نخستین حکومت اللَّه است-


از بزرگترین اعیاد مذهبى‏ و ملى ماست.



ملت ما باید این روز را عید بگیرند و زنده نگه دارند.


روزى که کنگره ‏هاى قصر 2500 سال حکومت طاغوتى فرو ریخت،


و سلطه شیطانى براى همیشه رخت بربست


و حکومت مستضعفین که حکومت خداست به جاى آن نشست.



هان! اى ملت عزیز


که با خون جوانان خود حق خود را به دست آوردید،


این حق را عزیز بشمرید و از آن پاسدارى کنید،


و در تحت لواى اسلام و پرچم قرآن، عدالت الهى را با پشتیبانى خود اجرا نمایید.



من با تمام قوا


در خدمت شما که خدمت به اسلام است، این چند روز آخر عمر را می گذرانم،



و از ملت انتظار آن دارم


که با تمام قوا


از اسلام و جمهورى اسلامى


پاسدارى کنند.


روح الله الموسوی الخمینی


(صحیفه امام، ج‏6، ص: 454)



[ دوشنبه 92/1/12 ] [ 1:36 صبح ] [ شبر ] [ نظرات () ]

 

بعضی از جهل ها چاره دارد و معلم و عالم و استادی


اما بعضی دیگر ؛ نه معلم دارد و نه چاره و نه استاد


بی چاره ات میکند


بیچاره ی بیچاره ...



نه میتوانی خودت را به بی خیالی بزنی و نه میتوانی با خیالش آسوده باشی



نمونه اش همین دردی که مادربزرگ دارد


جهلی سی ساله


 

جهلِ سرنوشتِ غیرِ مشخصِ عزیزی که در کوه های گیلان غرب گـــم شد و


غیر از یک کلاه خود قناسه خورده چیزی از او برنگشت ...


 

عجب جهل استخوان سوزی است


عجب جهل بی چاره ای ...

.

بی چاره ات میکند ...

 

بـــــیــــــچـــاره ی بـــیـــچـــارهـــ ...

 



 


[ جمعه 91/12/25 ] [ 12:5 صبح ] [ شبر ] [ نظرات () ]

اصبغ بن نباته تعریف میکند :

 

روزی امیرالمونین در دارالخلافه بودند و در حال انجام قضاوت و من نیز در خدمت امیرالمومنین نشسته بودم

 

که جماعتی داخل آمدند

 

و به همراه خود جوانی سیاه چهره آورده بودند که دستانش را بسته بودند.

 

 

خدمت حضرت عرض کردند یا امیر المومنین این جوان دزدی کرده است.

 

حضرت رو به جوان کرد و فرمود : دزدی کرده ای ؟ جوان سیاه عرض کرد : بله یا امیرالمومنین.

 

حضرت فرمود : چه میگویی جوان ؟! اگر یک بار دیگه اعتراف کنی دستت را قطع میکنم .

 

جوان عرض کرد بله یا امیرالمومنین دزدی کرده ام .

 

حضرت فرمود حواست را جمع کن چه میگویی ! تو دزدی کرده ای ؟! جوان برای بار سوم عرض کرد بله یا امیر المومنین .

 

 

در این هنگام امیر المومنین فرمان به قطع دست آن جوان داد و دست راست جوان را قطع کردند .

 

 

از جای قطع شده دست جوان خون می چکید

 

و جوان در حالی که دست بریده شده اش را با دست چپ گرفته بود از محضر امیرالمومنین خارج شد

 

و راهی خانه اش شد ...

 

 

ابن کواء درون کوچه های کوفه با جوان سیاه مواجه شد که دست بریده شده اش را در دست دارد و در حال عبور است .

 

با تعجب از او پرسید : دستت را چه کسی بریده است ؟!

 

 

جوان پاسخ داد : دست مرا سید الوصیین ، امیر پاکترین مسلمانان ، حق دارترین مردم نسبت به مؤمنین

 

علی ابن ابی طالب ، امام هدایت ، همسر زهرای اطهر ، پدر حسن و حسین

 

کسی که زودتر از همه به بهشت وارد میشود ، کسی که قَدَرترین جنگجویان را نابود میکند

 

کسی که از جُهّال انتقام میگیرد ، کسی که زکات پرداخت میکند ، پسر عموی پیامبر

 

هدایت گر ، کسی که با استدلال های محکم صحبت میکند ، شجاع و مکی و دلیر

 

کسی که در شأن او حم و یس و طه نازل شده است ، کسی که به دو قبله نماز خواند

 

وصی برگزیده پیامبران ، کسی که آتش جهنم را خاموش میکند ، بهترین انسان از قریش

 

کسی که با لشکرهای آسمانی حمایت میشود ، امیر المومنین و مولای تمام عالمیان بُـــریــد .

 

 

ابن کواء به او گفت : دست تو را بریده و تو او را با این اوصاف تعظیم میکنی ؟!!!

 

 

جوان سارق جواب داد : چرا او را تعظیم نکنم؟!

 

در حالی که عشق و علاقه به او با گوشت و خون من آمیخته شده است !

 

و او دستم را در راه تکلیفی که بر گردنش بود قطع کرد .

 

 

ابن کواء از او جدا شد و به محضر امیرالمومنین وارد شد و عرض کرد : یا امیرالمومنین امروز صحنه عجیبی دیدم !

 

حضرت فرمود : چه دیدی ابن کواء ؟

 

ابن کواء داستان جوان و حرف های بین خود و آن جوان سیاه را برای امیرالمومنین تعریف کرد.

 

 

حضرت رو به امام مجتبی علیه السلام کردند و فرمود : برو و عموی سیاهت ! را پیدا کن و بیاور

 

امام مجتبی از محضر امیرالمومنین خارج شد و جوان را پیدا کرد و به خدمت امیرالمومنین آورد.

 

حضرت رو به جوان کرد و فرمود : جوان ؟ دستت را قطع کردم و تو از من تعریف کردی ؟!

 

جواب داد : بله یا امیرالمومنین .چگونه شما را ثنی نکنم

 

در حالی که محبت و عشق شما با گوشت و خون من مخلوط شده است

 

و به خدا قسم عقوبت شما برای نجات من از عقوبت آخرت بود .

 

 

در این هنگام حضرت به جوان فرمود : آن دستی را که قطع کرده بودم کجاست ؟

 

جوان دست بریده را به خدمت حضرت داد و حضرت دست بریده شده را در جای خودش و روی بدن قرار داد

 

و با عبای خودش آن را پوشاند و به نماز ایستاد و بعد از نماز دست به دعا برداشت

 

و بعد از آن به سراغ دست بریده شده جوان آمد و فرمود : ای رگها به حالت اول خود برگردید و به هم متصل شوید.

 

و عبا را از روی دست برداشت .

 

 

دست به حالت اولیه خود برگشت و جوان سیاه از جا بلند شد و عرض کرد : پدر و مادرم فدای تو ای وارث علم نبوت ...

 

بحار الانوار / جلد 40 / صفحه 281

 

 


[ شنبه 91/12/19 ] [ 10:37 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]

یادش بخیر آن روزها با آن لنگ قرمز و پاره و نمناک و کمی چرک ؛

 

خاک های رویت را تمیز میکردم و غر و هن و هون نثارت میکردم و از رنگ مشکی ات می نالیدم ...

 

 

یادش بخیر که هر روز به دردی مبتلا میشدی

 

یک روز قفل مرکزی ات خراب میشد یک روز استارت نمیخوردی یک روز بالابر های برقی ات کار نمیکرد

 

یک روز هم وسط راه بیخود و بی جهت جفت راهنما میزدی

 

و همه حاج و واج نگاه میکردند که چرا جفت راهنما میزنم

 

و من هم با اعتماد به نفس کامل فقط به جلو نگاه میکردم و زیر چشمی به تو چپ چپ نگاه میکردم

 

 

و من هم البته هر روز ارواح طیبه یکی از کارخانه های خودرو ساز را از کلمات بوق ناک خودم بهره مند میکردم

 

 

اما عجب دور و زمانه ای شده

 

چه با کلاس شده ای این روزها

 

 

شنیده ام این روزها اصلا کسی را تحویل نمیگیری

 

شنیده ام شده ای مد ماشین های بالا شهر و جلوی قیمتت کلی صفر اضافه شده

 

شنیده ام از کنار الگانس هم که رد میشوی دیگر بوق نمیزنی و نیش ترمزی به عنوان بکش کنار باد بیاد نثارش میکنی

 

شنیده ام این روزها دیگر با شامپو بدن لاستیک هایت را ماساژ میدهند

 

شنیده ام آنقدر گران شده ای که نمایشگاه های ماشین روی شیشه ات نوشته اند فروشی نیست

 

شنیده ام داری پای به پای دلار میروی آن بالا بالا ها

 

شنیده ام دیگر واحد شمارشت از عدد به فروند تغییر کرده

 

 

راستی دیگر چیزی نمانده به دیه یک انسان کامل برسی شاید هم از این به بعد واحد شمارشت هم نفر بشود.

 

اعتماد به نفست را حفظ کن جایگاه تو خیلی بالاتر از این حرف هاست

 

عجب دور و زمانه ای شده یاد این آیه افتادم که تعز من تشاء و تذل من تشاء

 

بالاخره مشخص نیست دنیا چطور بگردد شاید باز هم از این بالاتر رفتی و سیمرغی شدی برای خودت

 

 

پراید جان حالا که دیگر برای خودت کسی شده ای بیا و بزرگواری کن و حلالم کن

 

حلالم کن به خاطر تمام بد و بیراه هایی که نثارت کردم

 

حلالم کن به خاطر سرعت 170 کیلومتری ای که با هم رفتیم

 

و هرچه داد و بیداد کردی که جان مادرت بی خیال گاز شو دست بر نداشتم

 

حلالم کن به خاطر تمام روزهایی که کثیف و خاکی گوشه کوچه افتاده بودی

 

و حلالم کن به خاطر اینکه به این روز افتادی (صحنه تصادف وحشتناک سال 89 / اتوبان تهران - کرج )    

 

پی نوشت تصویر : این پرایدِ مرحوم یک پراید تر و تمیز و سالم و صندوق دار بود

 

ti75uh128ymnhqpuf87l.jpg              

29ikcm7gy24tvoe96e4i.jpg

 

 


[ چهارشنبه 91/11/18 ] [ 11:36 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]

 

دشمن با یک کودتای از پیش طراحی شده به خانه امیرالمومنین حمله کرد

 

و بعد از آن بی شرمی ها به ساحت لاهوتی عصمت الله الکبری ، "دستگیرِ عالمیان" را دست بسته

 

به سمت مسجد بردند

 

تا به اجبار از او به نفع خلافت ابوبکر بیعت بگیرند و بعد از اینکه به مسجد رسیدند

 

و حضرت خودش را در میان دشمنانش دید که با زور شمشیر و تهدیدِ قتل سعی در بیعت گرفتن از او دارند تسلیم شد

 

و اجبارا بیعت کرد

 

 

در حـــالــی کــه ...

 

این یک اشتباه معروف تاریخی است که متأسفانه به خاطر اطلاعات ضعیف محبین امیر المومنین شایع شده

 

و تبدیل به یک اتفاق مسلم تاریخی شده است .

 

 

و واقعیت اینجاست که بعد از آن هتک حرمت بزرگ نسبت به خانه وحی

 

و دستگیری امیرالمومنین و بردن ایشان به مسجد ، امیرالمومنین به هیچ وجه حاضر به بیعت نشد

 

و هیچ کدام از تهدید ها و ترس از قتل و فریاد ، کاری از پیش نبرد و حضرت بیعت نکرده به خانه برگشت

 

 

و بعد از حدود شش ماه که جریان مُسَیلَمه کذاب (که ادعای پیامبری داشت) پیش آمد

 

و مسیلمه برای سرکوب کردن مسلمانان و از بین بردن خواستگاه اسلام و قبر نبوی

 

با شصت هزار نیرو به سمت مدینه حرکت کرده بود

 

و مدینه به جهت اوضاع سیاسی و نظامی حاکم بر آن به خاطر اتفاقات بعد از رحلت پیامبر آماده نبرد نبود

 

و اگر مسیلمه به مدینه حمله میکرد دیگه اثری از اسلام و مسلمین باقی نمی ماند.

 

 

در این حال بود که امیرالمومنین برای ایجاد آرامش و اتحاد در مدینه و خواباندن تشنجات با اختیار خودشان

 

و صرفا به خاطر حفظ مصلحت دین با ابوبکر بیعت کردند

 

و حضرتش اتفاق عدم بیعت و بعد از آن بیعت اختیاری خودشان را در جریان حمله مسیلمه کذاب

 

در نامه 62 نهج البلاغه این چنین بیان فرمودند :

 

 

فَلَمَّا مَضَى ( علیه‏السلام  ) تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ

 

فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (صلى‏ الله‏ علیه‏ وآله‏ و سلم)

 

عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ

 

فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّى رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ

 

قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ (صلى‏ الله‏ علیه‏ وآله‏ و سلم)

 

فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ

 

الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ

 

فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَه‏

 

 

بعد از وفات رسول الله در امر خلافت آن حضرت اختلاف شد

 

و اصلا تصور نمیکردم که مردم این امر را از اهل بیت پیامبر دور کنند

 

و هیچ چیزی مرا به اندازه بیعت مردم با فلانی ناراحت نکرد

 

و من با او بیعت نکردم تا زمانی که دیدم مردم در حال برگشتن از اسلام هستند

 

و در حال پیوستن به دشمن دین خدا

 

پس ترسیدم که اگر دین خدا را یاری نکنم ضربه ای به اسلام برسد

 

بیشتر از ضربه عدم ولایت اهلبیت (بنابراین بیعت کردم)

 


[ پنج شنبه 91/10/28 ] [ 10:48 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]

عــمـر (خلیفه دوم ) تعریف میکند :

 

به سمت خانه علی رفتیم

 

فضه (کنیز حضرت صدیقه) به بیرون خانه آمد و به او گفتم : بگو علی بیرون بیاید . باید با ابوبکر بیعت کند

 

 

فضه جواب داد : امیرالمومنین مشغول هستند و نمیتوانند بیایند .

 

گفتم : برو به علی بگو یا خودش بیاید یا به زور وارد خانه میشویم و او را به زور میبریم .

 

 

در این هنگام فاطمه آمد و پشت در ایستاد و گفت : چه می خواهید ای گمراهان دروغگو ؟

 

گفتم : علی کجاست که مثل زنان پرده نشین شده و برای جواب نمی آید ؟!

 

.....

 

به او بگو اگر بیرون نیاید خانه را با اهلش به آتش میکشم

 

و شلاق را از قنفذ گرفتم و فاطمه را زدم

 

 

و به خالد بن ولید گفتم تو با یارانت بروید و چوب بیاورید من خودم خانه را آتش میزنم

 

فاطمه گفت : ای دشمن خدا و رسول خدا و امیرالمومنین

 

 

فاطمه دستانش را پشت در حائل کرده بود تا مانع باز شدن در شود و من سعی کردم در را باز کنم اما نشد

 

و با شلاق محکم به دستان فاطمه زدم و فاطمه ناله زد و دستانش را جمع کرد

 

با شنیدن صدای ناله فاطمه نزدیک بود دلم نرم شود و از باز کردن در منصرف شوم که ناگهان

 

یاد عقده هایی که از علی به خاطر کشتن بزرگان عرب در دلم مانده بود افتادم

 

و یاد عقده هایی افتادم که از حیله ها و جادوگری های محمد در دلم مانده بود افتادم

 

پس محکم به در خانه لگد زدم در حالی که فاطمه تمام بدنش را به در چسبانده بود تا مانع باز شدن در شود

 

و فاطمه با آن ضربه چنان ناله ای زد که تصور کردم الان کل مدینه زیر و رو میشود

 

و فاطمه صدا میزد : یا رسول الله ببین با دخترت و حبیبه ات چه میکنند

 

آه ای فضه به دادم برس والله فرزندم کشته شد .

 

در را باز کردم و وارد خانه شدم . فاطمه روبنده ای به صورتش زده بود و به دیوار تکیه داده بود .

 

حالش دگرگون بود و طوری به من نگاه کرد که ترسیدم .

 

در این حال چنان سیلی ای به صورتش زدم که گوشواره از گوشش پاره شد

 

و دانه های آن روی زمین ریخت ...

 

-------------------------------

منابع :

1. بحار الانوار / ج 30 / ص 286

2. دلائل الامامه / ج 2

3. عوالم العلوم / ج 11 / ص 599

4. ریاحین الشریعه / ج 1 / ص 367

5. الزهراء فی الکتاب و السنه و الادب / ج 2 / ص 315

6. مجمع النورین و ملتقی البحرین / ص 104

7. ظلامات فاطمه الزهراء فی السنه و الآراء / ص 118 و 31

8. الهجوم علی بیت فاطمه الزهراء / ص 278

9. مثالب النواصب (ابن شهر آشوب) / ص 371

10. الصراط المستقیم / ج 3 / ص 25

11. مطارح النظر / ص 109

12. مأساة الزهراء / ج 1 / ص 318 

 

 


[ پنج شنبه 91/10/28 ] [ 12:14 صبح ] [ شبر ] [ نظرات () ]

 

عیسی ابن مستفاد میگوید در خدمت امام موسی ابن جعفر علیه السلام نشسته بودم

 

که حضرت شروع فرمودند به تعریف این مطلب :

 

 

پدرم (امام صادق علیه السلام) می فرمود : وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله در بستر بیماری بودند

 

به اطرافیانشان فرمودند : انصار (گروهی از یاران پیامبر) را خبر کنید .

 

 

انصار دور پیامبر حلقه زدند و پیامبر صلی الله علیه و آله شروع به صحبت کردند :

 

ای یاران من وقت فراق بین من و شما فرا رسیده است

 

و خداوند مرا به سوی خود خوانده است و من نیز اجابت کرده ام ...

 

 

اما بدانید ؛ فــــاطــمـه ... دخـــتـرم ... خانه اش مانند خانه من است و درب خانه اش مانند درب خانه من

 

و هرکس حرمت خانه فاطمه را بشکند گویا حرمت خدا را شکسته است ...

 

 

عیسی میگوید : ناگهان دیدم کلام موسی ابن جعفر علیهما السلام قطع شد و حضرت شروع به گریه کرد

 

و مدتی طولانی گریه کرد و بعد از مدتی که حضرت آرام شد سه بار فرمود :

 

 

عیسی بــه خــدا حـــرمــت خــدا را شــکـسـتـنـد

 

به خدا حرمت خدا را شکستند

 

به خدا حرمت خدا را شکستند

 

وای مـــــادرم  ...
 

 

اسناد :

 

الطرف / الطرفةالعاشره

 

بحار الانوار / ج 22 / ص 477 / ح 27

 

عوالم العلوم / ج 11 / ص 554 / ح 12

 

کتاب الوصیه (عیسی ابن مستفاد)

 

مدینه البلاغه

 

کحل البصر / ص 178

 

ریاض المصائب / ج 1 / ص 26

 

حلیه الابرار / ج 2 / ص 652

 

مأساة الزهراء / ج 2 / ص 67

 

 

 


[ چهارشنبه 91/10/27 ] [ 12:24 صبح ] [ شبر ] [ نظرات () ]

 

عبد الله بن عبد الرحمن نقل میکند :

 

هنوز بدن مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله ) روی زمین بود ...

 

 

عــمـر شال و کلاه کرده بود و در کوچه پس کوچه های مدینه می چرخید و با صدای بلند فریاد میزد :

 

مردم در حال بیعت کردن با جانشین پیغمبر ! هستند ، پس بشتابید برای بیعت کردن با ابــوبـکـر !

 

 

مردم هم با اکراه یا اشتیاق برای بیعت با ابوبکر به مسجد میرفتند بجز چند نفری که حاضر به این کار نشدند

 

و در خانه های خود ماندند و بیرون نمی آمدند.

 

عمر برای اینکه پایه های حکومت ابوبکر را محکم کند به سراغ این افراد می رفت

 

و آنها را به اجبار برای بیعت به مسجد میبرد .

 

 

بعد از چند روز به همراه جمعیت زیادی به سراغ خانه امیر المومنین رفت

 

و با صدای بلند فریاد زد : از خانه بیرون بیایید .

 

اما کسی به او جواب نداد ...

 

 

عمر رو کرد به جماعتی که همراه او بودند و گفت : چــوب و آتـش بـیـاوریـد ...

 

و فریاد زد : قسم میخورم یا شما را از خانه بیرون می آورم یا خانه را با اهلش به آتش میکشم


 

یکی از آن جماعت فریاد زد : عمر چه میگویی ؟! در این خانه دختر رسول الله و فرزندان رسول الله هستند

 

و این خانه ؛ خانه رسول الله است !

 

در این هنگام فــاطــمـه از خانه خارج شد و در چهارچوب در ایستاد

 

و فرمود : کسانی بدتر از شما ندیده ام و در ذهنم نیست که دیده باشم ...

 

بدن رسول الله روی زمین است و سفارش و وصیت رسول الله ترک شده .

 

گویا هیچ حقی از ما گردن شما نیست و گویا از تمام آنچه که در غدیر خم اتفاق افتاده بی اطلاعید ؟!!!

 

و خداوند در روز غدیر برای عـــلـی ، ولایتی قرار داده است

 

تا به این وسیله ، شما را از خلافت بعد از رسول الله نا امید کند

 

ولی گویی شما دنبال چیزی غیر از امر پیامبرتان هستید و ارتبط خودتان را با پیامبرتان قطع کرده اید

 

و خداوند حسابرس بین ما و شما در دنیا و آخرت است ...

 

 

بحار الانوار / ج 28 / ص 204

 

عوالم العلوم / ج 11 / ص 555 / ح اول

 

الاحتجاج / ج 1 / 105

 

 


[ شنبه 91/10/23 ] [ 9:14 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

مرغ باغ ملکوتم ...

طلبه ای عادی هستم که شانزده سال فیض حضور در لشکرگاه امام زمان را دارم و از دار دنیا یک دل عاشق دارم و یک امید و آن هم خدمت به اسلام و کشور اسلامی
تـــــکــبـیـر
تکبیر فریادی برای بیداری کسانی که بزرگتر از او کسی را میپرستند ... و فریادی برای رهای از هرچه غیر اوست ...

بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 28
کل بازدیدها: 283426