عبد الله بن عبد الرحمن نقل میکند :
هنوز بدن مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله ) روی زمین بود ...
عــمـر شال و کلاه کرده بود و در کوچه پس کوچه های مدینه می چرخید و با صدای بلند فریاد میزد :
مردم در حال بیعت کردن با جانشین پیغمبر ! هستند ، پس بشتابید برای بیعت کردن با ابــوبـکـر !
مردم هم با اکراه یا اشتیاق برای بیعت با ابوبکر به مسجد میرفتند بجز چند نفری که حاضر به این کار نشدند
و در خانه های خود ماندند و بیرون نمی آمدند.
عمر برای اینکه پایه های حکومت ابوبکر را محکم کند به سراغ این افراد می رفت
و آنها را به اجبار برای بیعت به مسجد میبرد .
بعد از چند روز به همراه جمعیت زیادی به سراغ خانه امیر المومنین رفت
و با صدای بلند فریاد زد : از خانه بیرون بیایید .
اما کسی به او جواب نداد ...
عمر رو کرد به جماعتی که همراه او بودند و گفت : چــوب و آتـش بـیـاوریـد ...
و فریاد زد : قسم میخورم یا شما را از خانه بیرون می آورم یا خانه را با اهلش به آتش میکشم
یکی از آن جماعت فریاد زد : عمر چه میگویی ؟! در این خانه دختر رسول الله و فرزندان رسول الله هستند
و این خانه ؛ خانه رسول الله است !
در این هنگام فــاطــمـه از خانه خارج شد و در چهارچوب در ایستاد
و فرمود : کسانی بدتر از شما ندیده ام و در ذهنم نیست که دیده باشم ...
بدن رسول الله روی زمین است و سفارش و وصیت رسول الله ترک شده .
گویا هیچ حقی از ما گردن شما نیست و گویا از تمام آنچه که در غدیر خم اتفاق افتاده بی اطلاعید ؟!!!
و خداوند در روز غدیر برای عـــلـی ، ولایتی قرار داده است
تا به این وسیله ، شما را از خلافت بعد از رسول الله نا امید کند
ولی گویی شما دنبال چیزی غیر از امر پیامبرتان هستید و ارتبط خودتان را با پیامبرتان قطع کرده اید
و خداوند حسابرس بین ما و شما در دنیا و آخرت است ...
بحار الانوار / ج 28 / ص 204
عوالم العلوم / ج 11 / ص 555 / ح اول
الاحتجاج / ج 1 / 105
[ شنبه 91/10/23 ] [ 9:14 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
|
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |