سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لینک دوستان

جمعه بود

.

سر سفره ناهار نشسته بودیم ...

.

چشم ها سفره را نگاه میکرد و گوش ها به کلماتش ...

.

ای سید ما ... ای مولای ما ...

.

دیگر چشم ها هم همه به تو نگاه میکرد ...

.

جان ناقابلی دارم ...

.

دیگر چشم ها نمیتوانست نگاه کند ...

.

.

.

سفره پهن بود و قاشق ها در دست ... اما هق هق گریه به کسی امان غذا خوردن نمیداد ...

 

 


[ شنبه 91/10/9 ] [ 11:58 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

مرغ باغ ملکوتم ...

طلبه ای عادی هستم که شانزده سال فیض حضور در لشکرگاه امام زمان را دارم و از دار دنیا یک دل عاشق دارم و یک امید و آن هم خدمت به اسلام و کشور اسلامی
تـــــکــبـیـر
تکبیر فریادی برای بیداری کسانی که بزرگتر از او کسی را میپرستند ... و فریادی برای رهای از هرچه غیر اوست ...

بازدید امروز: 63
بازدید دیروز: 28
کل بازدیدها: 283468