مثل هر روز وارد خانه امام شدم و مشغول مطالعه و فعالیت علمی و حدیثی خودم بودم که صدای بال زدن دو کبوتر توجهم را به خودشان جلب کرد ...
دو کبوتر سفید بودند که لب دیوار منزل امام نشسته بودند و داخل خانه را ور انداز میکردند ... هنوز چشم از آن دو برنداشته بودم که دیدم به سمت محل نشستن امام پرواز کردند ... بیشتر حساس شدم و کتاب و دفترم را رها کردم و با دقت بیشتری ماجرا را دنبال کردم ... دقیقا جلوی امام نشسته بودند و صدای بق بقو کردنشان را میشنیدم و امام را میدیدم که جواب هایی به آنها میدهد ... حس کنجکاوی تمام وجودم را پر کرده بود و خیره خیره نگاهشان میکردم ... بالاخره پس از مدتی جستی زدند و از محضر امام به روی دیوار رفتند و بعد از اینکه آنجا هم چند لحظه ای بق بقو کردند پرواز کردند و از خانه امام دور شدند ... خودم را سریع به امام رساندم و عرض کردم : آقا جان جریان این دو کبوتر چه بود ؟ چه میگفتند ؟ امام لبخندی زدند و فرمودند : محمد فکر کرده ای فقط انسان ها زن و مرد دارند ؟ خداوند تمام موجودات را از دو جنس آفریده است و این دو کبوتر هم زن و شوهر بودند ... با هم اختلاف پیدا کرده بودند و کبوتر نر به همسر خود گمان بد برده بود و کبوتر ماده هم نتوانسته بود بی گناهی خود را اثبات کند و با هم قرار گذاشته بودند که به نزد علی بن محمد میرویم و هر چه او قضاوت کرد همان را میپذیریم ... من هم پس از شنیدن صحبت هایشان به کبوتر نر اطمینان دادم که همسر او مرتکب اشتباهی نشده و کبوتر نر دچار اشتباه شده و بعد هم ، با هم رفتند ...
بحار الانوار / جلد 46 / صفحه 238
[ دوشنبه 91/8/1 ] [ 11:26 عصر ] [ شبر ]
[ نظرات () ]
|
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |