سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لینک دوستان

 

 

سینه ریز مادرم را دیده بودم اما سینه ریز او چیز دیگری بود و با تمام سینه ریز هایی که دیده بودم فرق داشت ساده ... زیبا ... دل نشین ... و شاید کمی دلگیر

وقتی نگاهش میکردم نمیدانم برق طلا بود که چشمانم را جذب میکرد و یا چشمان تصویر آن جوان وسط سینه ریز ...

یک عکس 3×4 از جوان شهیدش را درون یه قاب کوچک طلایی به شکل زیبا و ساده ای قاب کرده بود  و با یک حلقه کوچک به زنجیر طلایی بلندی آویزان کرده بود

و این شده بود سینه ریز محبوب مادر بزرگ ...

در طول حداقل بیست سالی که به دیدارش می­رفتم هیچ وقت ندیدم گردنش نباشد . انگار شده بود جزئی از بدنش

گه گاهی میدیدم که نگاهش میکند و بعد به بوسه یا آهی سرد مهمانش میکند ...

گاهی چشمانش را گریان میدیدم در حالی که قربان صدقه پسرش میرفت ...

هر وقت می­خواست به زیارت امام رضا برود بعد از اینکه حجابش را کامل می­کرد سینه ریزش را روی مقنعه بلند و مشکی اش قرار میداد تا معشوقش را که فدای راه دین کرده است به امام محبوبش نشان دهد ...

چقدر سخت بود باورش که بعد از این همه سال و با این همه مشغولیت های ذهنی هنوز هم به فکر فرزندی باشی که سالیان پیش از دست داده ای و برای دوریش گریه کنی و قربان صدقه اش بروی ...

می­گفت بعضی از شبها سرم را روی بالشت می­گذارم و با عمویت صحبت می­کنم و آنقدر گریه می­کنم که بالشت کاملا خیس می­شود و بعد بالشت را برمی­گردانم و سرم را روی آن طرف خشکش می­گذارم و گریه را ادامه می­دهم و این کار را تا صبح ادامه می­دهم ...

حالا دیگر چند سالی هست که مادر بزرگ در کنار فرزند شهیدش آرام شده و آن سینه ریز ساده و زیبا و دل نشین و شاید کمی دلگیر شده همدم لحظه های دلتنگی ما ...

روحش شاد ...

 

(عکس تزیینی)

 


[ یکشنبه 91/7/2 ] [ 7:58 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

مرغ باغ ملکوتم ...

طلبه ای عادی هستم که شانزده سال فیض حضور در لشکرگاه امام زمان را دارم و از دار دنیا یک دل عاشق دارم و یک امید و آن هم خدمت به اسلام و کشور اسلامی
تـــــکــبـیـر
تکبیر فریادی برای بیداری کسانی که بزرگتر از او کسی را میپرستند ... و فریادی برای رهای از هرچه غیر اوست ...

بازدید امروز: 20
بازدید دیروز: 20
کل بازدیدها: 282754