سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لینک دوستان

صدای ولوله ی مدینه را که شنید قامت بالا و بلندش را در میان چادر عربی و مشکی اش پیچید و از خانه بیرون آمد ...

 

صدا ، صدای شیون و ناله بود و کسی که با صدای بلند در کوچه ها می گشت و با سوز و ناله خبری را پخش میکرد ...

 

 

دنبال صدا رفت تا پیدایش کرد ...

 

بشیر بود پسر جذلم ...

 

 

بشیر ناگهان خودش را در برابر بانوی ادب دید و دست و پایش را گم کرد ...

 

 

بانو فرمود : بشیر از کربلا چه خبر ؟

 

عرض کرد : بانو سرت سلامت ؛ گرگان شامی پسرت عبدالله را در کربلا کشتند

 

فرمود : بشیر از حسین چه خبر ؟

 

عرض کرد : بانو پسرانت جعفر و عثمان هم به شهادت رسیدند

 

خم به ابرو نیاورد و باز فرمود : میگویم از حسین چه خبر ؟

 

-          بانو عباست را هم به شهادت رساندند ...

 

-         فدای حسین . از حسین چه خبر ؟

 

-         اباعبد الله هم به جدش رسول الله ملحق شد ...

 

 

دیگر زانوان امــ الــبـنـیـن طاقت نیاورد

 

و بانو نشست ....

 


[ چهارشنبه 91/10/20 ] [ 9:8 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

مرغ باغ ملکوتم ...

طلبه ای عادی هستم که شانزده سال فیض حضور در لشکرگاه امام زمان را دارم و از دار دنیا یک دل عاشق دارم و یک امید و آن هم خدمت به اسلام و کشور اسلامی
تـــــکــبـیـر
تکبیر فریادی برای بیداری کسانی که بزرگتر از او کسی را میپرستند ... و فریادی برای رهای از هرچه غیر اوست ...

بازدید امروز: 34
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 278486