سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لینک دوستان

هر کدام سوار بر حیوانی بودیم و از مدینه به سمت مکه می­رفتیم

در بین راه دیدم یک گرگ از بالای کوهی که در مسیر حرکتمان بود به سمت ما می آید ...

نزدیک و نزدیک تر شد ...


خودش را به امام باقر علیه السلام رساند و دستانش را داخل رکاب زین گذاشت و گردنش را به سمت حضرت بالا کشید ...

امام هم سرش را به سمت گرگ پایین آورد به طوری که پوزه گرگ در مقابل گوش حضرت قرار گرفت ...


هیبت و عظمت گرگ وجودم را به لرزه انداخته بود اما امام گویا دارد با انسانی صحبت میکند ...

آرام و با دقت به حرف های گرگ گوش میداد ...


بعد از چند دقیقه صدای امام را شنیدم که به گرگ فرمود : باشد . این کار را انجام میدهم ...

گرگ دستانش را از روی رکاب زین برداشت و با سرعت از آنجا دور شد ...


با چشمانی متعجب خودم را به امام رساندم و عرض کردم : آقا جان عجب اتفاق عجیبی بود !!!

امام لبخندی زدند و فرمودند : متوجه شدی بین من و آن گرگ چه گذشت ؟

گفتم : نخیر یاابن رسول الله

 

حضرت ادامه دادند : آن گرگ همسری دارد که باردار است و پشت آن کوه در حال وضع حمل است اما وضع حمل سختی دارد و همسرش با دیدن ما از کوه پایین آمد و گفت : برای آسانی وضع

حمل همسرش دعا کنم و او هم قول داد از این به بعد هیچ کدام از خانواده و فرزندانش به شیعه و محبی از محبین ما حمله نکند و من هم قبول کردم برای همسرش دعا کنم و او رفت ...

 

- بعد از یک ماه به همراه امام از همان مسیر برمی­گشتیم ؛همان گرگ را با خانواده اش دیدیم که توله گرگ نری هم در کنارشان بود ...

 

بحار الانوار / جلد 46 / صفحه 239

 

 


[ سه شنبه 91/8/2 ] [ 12:34 عصر ] [ شبر ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

مرغ باغ ملکوتم ...

طلبه ای عادی هستم که شانزده سال فیض حضور در لشکرگاه امام زمان را دارم و از دار دنیا یک دل عاشق دارم و یک امید و آن هم خدمت به اسلام و کشور اسلامی
تـــــکــبـیـر
تکبیر فریادی برای بیداری کسانی که بزرگتر از او کسی را میپرستند ... و فریادی برای رهای از هرچه غیر اوست ...

بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 281451